مرور کتاب

مروری بر رمان اتحادیه ابلهان اثر جان کندی تول

کتاب اتحادیه ابلهان

منبع: نیویورکر

مترجم: فاطمه علی‌اکبریان

جان کندی تول، یکی از مشهورترین «شکست‌ها» در تاریخ ادبیات آمریکا، بیشتر عمر خود را بهترین بود. تول تنها فرزند والدین پیر خود، دبیرستان را در دوازده سالگی آغاز کرد و در شانزده سالگی به پایان رساند. او با رشته مهندسی وارد دانشگاه تولین شد،  اما پس از یک سال به زبان انگلیسی روی آورد. به دنبال تولین، او در کلمبیا تحصیل کرد و مدرک کارشناسی ارشد خود را با افتخارات بالایی دریافت کرد. (تخصص آکادمیک تول ادبیات قرن شانزدهم بود) تول در بیست و دو سالگی جوان‌ترین استاد در تاریخ کالج هانتر شد. در سال 1961، توسط ارتش فراخوانده شد و به تدریس زبان انگلیسی در پورتوریکو پایان داد، جایی که کلاس‌های زبان نوآورانه‌اش باعث تحسین و ارتقای مکرر او شد. او همچنین یک مقلد با استعداد و رقصنده‌ای برازنده بود. همانطور که یکی از دوستان زن او گفت: “عاشق مردی که می‌تواند مانند جان کندی تول برقصد، آسان است.”

در سال 1969، در سن سی و یک سالگی، تول خود را در ناامیدی خفه کرد؛ اغلب تصور می‌شود به دلیل عدم انتشار رمان «اتحادیه ابلهان»، رمان کمدی که او بیشتر در زمانی که در پورتوریکو بود، نوشت. “اتحادیه ابلهان” ماجراهای یک قرون وسطایی کسل کننده، تنبل، و چاق به نام ایگنیشس جی ریلی را شرح می‌دهد که در نیواورلئان با مادرش ایرین زندگی می‌کند. در طول سال‌ها، بسیاری از کسانی که این کتاب را خوانده‌اند، تصور می‌کنند که ریلی، روی دیگرِ ایگوی طنزآمیز تول است. این یک کنایه ظالمانه نیست، زیرا تول نیز یک قرون وسطایی بود، بیشتر عمر خود را با وزن خود مبارزه کرد و اهل نیواورلئان بود. به‌علاوه، تلما، مادر مغرورِ تول، نقش مهمی در انتشار کتاب پسر فقیدش داشت: او رمان‌نویس واکر پرسی را در گوشه‌ای گیر انداخت و از او خواست که آن را بخواند. حتی با حمایت پرسی از کتاب، سه سال انتشار آن به طول انجامید.

ما شرطی شده‌ایم که هر زمانی هنرمندی با استعداد خود را می‌کشد، این عمل را دارای نوعی اشرافیت غم انگیز بدانیم. اما همانطور که کوری مک‌لوکلین در «پروانه در ماشین تحریر»، زندگی‌نامه تول، نشان می‌دهد، نویسنده «اتحادیه ابلهان» صرفاً به این دلیل خودکشی نکرد که رمانش منتشر نشده بود. در واقع، بیشترِ چیزهایی که مردم در مورد زندگی (و مرگ تول) فرض کرده اند حداقل کمی اشتباه است. اندکی پس از انتشار، شیکاگو تریبیون «اتحادیه ابلهان» را به عنوان «فریادی که کسی نشنیده» توصیف کرد، اما رمان محصول ناامیدی نبود. این رمان با نظم و انضباط توسط یک مرد جوان مطمئن و در حال پیشرفت نوشته شده است. در مورد ایگنیشس، به نظر می‌رسد که او به شدت از بابی برن الگوبرداری شده است، یک قرون وسطایی تنومند و پر سبیل که تول در حین تدریس در موسسه جنوب غربی لوئیزیانا با او آشنا شد. برن، مانند ایگنیشس، معتقد بود که جامعه بشری در حدود قرن چهاردهم به اوج خود رسیده است و اغلب خیلی شلخته برای سرگرم کردن کندی تول که همیشه خوش‌تیپ بود لباس می‌پوشید.

آخرین سال زندگی تول با ثبت نام مجدد او در دانشگاه تولین آغاز شد تا دکترای خود را به پایان برساند. او از پارانویای شدید رنج می‌برد که با ایستادن در کلاس و اعلام “توطئه” علیه او به اوج خود رسید. به دنبال مشاجره با تلما، او در یک سفر جاده ای دو ماهه در یک محوطه سوت و کور در روستایی در می سی سی پی با باز کردن شلنگ گاز به زندگی خود پایان داد. (تلما که هیچ ارتباطی با وضعیت روحی رو به وخامت پسرش نداشت، نامه خودکشی را از بین برد.) امروز، یکی از دلهره آورترین قسمت‌های «اتحادیه ابلهان»، جایی ست که ایگنیشس در دفتر خاطرات خود اعتراف کرده که به این فکر می‌کند که چگونه اگر او بمیرد مادرش واکنش نشان می‌دهد. ایگنیشس می‌نویسد: «می‌توانم او را در مراسم تشییع جنازه ببینم، یک مراسم نامناسب و کم‌هزینه که در زیرزمین یک سالن تشییع جنازه مشکوک برگزار می‌شود.» ایگنیشس پیش بینی می‌کند که “تراژدی ذاتی به زودی به ملودرام تبدیل خواهد شد”، اما خالق او از این سرنوشت در امان ماند. در واقع، مراسم تشییع جنازه تول ساکت بود. فقط سه نفر در آن شرکت کردند درحالی‌که تراژدی زندگی کوتاه تول کامل شده بود، ملودرام زندگی پس از مرگ ادبی او تازه شروع شده بود.

از اولین باری که اتحادیه ابلهان را خواندم، فقط می‌توانم انزجاری واضح و گزنده را به یاد بیاورم، شبیه به رفتن به یک مهمانی و فهمیدن اینکه می‌خواهید همین الان آنجا را ترک کنید. این کتاب که به کتاب کلاسیک ادبیات جنوب و پایه اصلی برنامه‌های درسی دانشگاه تبدیل شده، سرگرم‌کننده است – با هر معیاری، کار یک نویسنده جوان بسیار امیدوارکننده است. فارغ از تاریخچه انتشار غیرمعمول و سرنوشت دلخراش نویسنده‌اش، تصور اینکه گرفتن جایزه پولیتزر برای این کتاب سخت است. اگر تول فرصت داشت، قطعاً رمان‌های بهتری منتشر می‌کرد.

یکی از محاسن خاص رمان دیالوگ‌های غیرمنطقی آن است که نزدیک‌ترین تقریب آن می‌تواند مربوط به فیلم‌های کمدی بزرگ برادران کوئن باشد: «لبوفسکی بزرگ»، «بزرگ کردن آریزونا». از میان نویسندگان عصر خود، تول بیشترین شباهت را به جوزف هلر، ویلیام گدیس و استنلی الکین دارد که همگی به دیالوگ وابسته بودند. اما شخصیت‌های تول از گفتار انسان برای تبادل اطلاعات مفید استفاده نمی‌کنند. اگرچه آنها دائماً بحث می‌کنند، اما هرگز تغییر عقیده نمی‌دهند. آنها بیشتر شبیه نوازندگان هستند و هر کدام منتظر فرصتی برای تک‌نوازی. در اوایل رمان، درحالی‌که ایگنیشس با مادرش بیرون یک فروشگاه بزرگ ایستاده، یک افسر پلیس کم‌هوش به نام مانکوسو تلاش می‌کند او را دستگیر کند:

پلیس از خانم ریلی پرسید: “چند سالشه؟”

ایگنیشس با تحقیر گفت: من سی ساله هستم.

“شغل داری؟”

خانم ریلی گفت: «ایگنیشس باید در خانه به من کمک کند. “من آرتروز وحشتناکی گرفتم.”

ایگنیشس به پلیس گفت: “من کمی گردگیری می‌کنم.” علاوه بر این، در حال حاضر در حال نوشتن یک کیفرخواست طولانی علیه قرن حاضر هستم. وقتی مغزم از کارهای ادبی‌ام گیج می‌رود، گهگاهی پنیر درست می‌کنم.»

خانم ریلی گفت: «ایگنیشس پنیرهای خوشمزه‌ای درست می‌کند.»

این رویارویی رمان را به حرکت در می‌آورد، زیرا مدت کوتاهی پس از فرار ایگنیشس و ایرین، ایرین ماشینش را به ساختمانی می‌کوبد، هزار دلار خسارت وارد می‌کند و ایگنیشس را مجبور می‌کند برای کمک به پرداخت بدهی‌هایش سر کار برود.

واکر پرسی، در پیشگفتار کتاب، به “سلسله مشاغل” ایگنیشس اشاره می‌کند، اما ایگنیشس برای کمک به ایرین تنها دو کار انجام می‌دهد. اولین کار، کار دفتری او در کارخانه شلوار لیوای و دومی فروش هات‌داگ است. ایگنیشس هر دو تلاش را به عنوان “تلاش پر تب‌وتاب خود برای بیرون‌کشیدن زندگی از یک جامعه بی‌فکر و بی‌توجه” تعریف می‌کند. بااین‌حال، هدف واقعی او تحت‌تأثیر قراردادن “شعله بی شور و اشتیاق” خود است، میرنا مینکوف، یک انقلابی خودخوانده شهر نیویورک که مدت کوتاهی در نیواورلئان زندگی می‌کرد و در طول کتاب با ایگنیشس نامه‌هایی ردوبدل می‌کرد. ایگنیشس با فرار از بورژوازی، امیدوار است «جهان را از طریق انحطاط نجات دهد» و بدین‌وسیله میرنا را جلب کند.

او از کارخانه شلوار لیوای شروع می‌کند، جایی که کارگران سیاه‌پوست را تحریک می‌کند و در همان ابتدا تلاش مبارزاتی‌ش به شورش تبدیل می‌شود. بعداً، او نقشه می‌کشد تا تمام ارتش‌های جهان را همجنس‌گرا کند، به‌طوری‌که وقتی جنگجویان مخالف در میدان نبرد ملاقات می‌کنند، فقط تصمیم بگیرند «برقصند و  مراحل رقص خارجی را یاد بگیرید.» او در خارج از محل کار نیز توهین‌آمیز رفتار می‌کند. ایگنیشس پس از تماشای برنامه‌ای که به نظر می‌رسد «استند موسیقی آمریکایی» در تلویزیون است، این واکنش را نشان می‌دهد: «بچه‌های این برنامه همه مست و خراب‌اند». او به دنبال ظهور «یک پاپ خوب و مستبد» است. در همین حال، هر کس با او مخالف باشد، به‌سرعت با عنوان “مغولی” مورد انتقاد قرار می‌گیرد.

بااین‌وجود، این شیطنت‌ها که برای حساسیت‌های مدرن بسیار آزاردهنده هستند، می‌توانند خنده‌دار باشند. اما ایگنیشس به‌اندازه کافی قانع‌کننده نیست که ویژگی‌های نفرت‌انگیزی را که خالقش برای توصیف آنها زحمت زیادی می‌کشد، مانند بوی بدنش («چای کیسه‌ای قدیمی») ملافه‌های کثیف او، یا نفخ آتشفشانی او، دوست‌داشتنی کند. وقتی صفحه 241 را رد کردم، جایی که ایگنیشس احساس «بدتر و بدتر» می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه «آروغ‌های بزرگی از گازهای معده‌اش بیرون‌زده و دستگاه گوارشش را پاره می‌کند»، ناگهان به یاد آوردم که چرا رمان برایم تا این حد نفرت‌انگیز است. موضوع این نیست که من ایگنیشس را «دوست ندارم» یا «نمی‌توانم با او ارتباط برقرار کنم»، هیچ خواننده جدی نباید به چنین چیزهایی اهمیت دهد، قضیه این است که در هر مرحله، ایگنیشس دقیقاً همان شخصیتی است که شما از او انتظار دارید. در اواخر رمان، یکی از شخصیت‌ها از او می‌پرسد: «آیا هرگز ساکت نمی‌شوی؟» او ساکت نمی‌شود. مشکل همین است!

یکی از تیک‌های عجیب تول این است که دیالوگ‌های معمولی را با «فریاد زد» برچسب‌گذاری می‌کند: «من همیشه می‌خواستم مسئولیت و اختیارات بیشتری را به عهده بگیری»، مدیر دفتر فریاد زد. نیاز همیشگی او به سوق‌دادن لحظاتی حتی پیش‌پاافتاده به سوی هرج‌ومرج لحنی حکایت از ناامیدی برای سرگرمی به هر قیمتی دارد. «اتحادیه ابلهان» اساساً یک کارتون طولانی و با درجه R در نثر است. در این زمینه، به تمایز عجیبی دست می‌یابد: رمانی که شاید نوشتن آن به‌مراتب بیشتر از خواندنش سرگرم‌کننده باشد.

تول با رابرت گوتلیب، ویراستار، در مورد “اتحادیه ابلهان” مکاتبات طولانی داشت. سال‌ها، تلما گوتلیب را به عنوان شخصیت شروری محکوم می‌کرد که ردکردن «اتحادیه ابلهان» توسط او باعث مرگ پسرش شده است. او به طرز وحشتناکی از او به عنوان “یک موجود یهودی” و “نه یک انسان” یاد کرد. همان‌طور که مک‌لاچلین اشاره می‌کند، چیزی که تلما نمیدانست این بود که تا چه حد تول به گوتلیب و دیگران درباره وخامت اوضاع خانه شکایت کرده بود. تول در نامه‌ای به یکی از دوستانش شکایت کرده بود که «مادرش تمام وقتش را صرف این می‌کند که ثابت کند من چقدر احمقم»

گوتلیب استعداد تول را تشخیص داد، اما نمی‌توانست از این واقعیت عبور کند که به نظر می‌رسید رمان از منطق روایی گفتمانی‌اش خیلی راضی است. گوتلیب به تول گفت: «هر چیزی باید در کتاب حتماً باید نکته‌ای داشته باشد نه صرفاً سرگرمی» تول به‌درستی تجدیدنظر کرد و چندین سکانس و شخصیت را حذف کرد، اما گوتلیب ناراضی ماند. چیزی که تول را آزار داد این بود که بسیاری از بخش‌هایی که گوتلیب پیشنهاد برش آنها را داد، مسلماً بهترین بخش‌های کتاب بودند، از جمله بسیاری از مطالب پیرامون دوران تصدی ایگنیشس در شلوار لیوای. مطمئناً او باید فکر می‌کرد، همه چیز در یک رمان نباید به یک نکته اشاره کند. چه زمانی کارایی بی‌رحمانه کارت ویزیت ادبیات داستانی بوده است؟

اما مشکلات گوتلیب با «اتحادیه ابلهان» عمیق‌تر شد. در این رمان، میرنا به ایگنیشس می‌گوید که باید خود را متعهد به «مشکلات حیاتی روزگار» کند. اگر ایگنیشس این ایده را می‌پذیرد، تول چنین نمی‌کند: «اتحادیه ابلهان» طعنه‌ای به رمان متعهد اجتماعی است. تول در مورد سیاست دوسوگرا بود. همان‌طور که یکی از دوستانش به مک لوکلین گفت: «در نیواورلئان او یک لیبرال بود – اما نه در شمال. او تا مغز استخوان جنوبی بود.» زمانی که تول در مورد سیاه‌پوستان می‌نویسد، این موضوع به طرز دردناکی مشهود است، و به طور غافلانه به قهرمان خود اجازه می‌دهد که تمایل خود را برای “سیاه بودن” بودن “در یک حالت صلح بی جاه‌طلبی” ابراز کند. در اواسط دهه 1960، زمانی که تول دست‌نوشته‌اش را تکمیل کرد، میانه رویی و ابهامات نژادی به‌سختی می‌توانست آن را رد صلاحیت کند. اما چند سال بعد، زمانی که تول در تلاش بود کتاب را منتشر کند، شرایط سیاسی آمریکا متفاوت شد.

رمان‌نویسان دیگری نیز که باعجله وارد جدال سیاسی شده بودند، تول را محاصره کردند. در سال‌های 1968 و 1969، پرفروش‌ترین رمان‌های ادبی در آمریکا عبارت بودند از «زوج‌ها» جان آپدایک، «شکایت پورتنوی» فیلیپ راث، و «اعترافات نات ترنر» اثر ویلیام استایرون – کتاب‌های تحمیل‌گر و از نظر فرهنگی پرحاشیه که در راستای روح زمانه بودند. شاید به همین دلیل گوتلیب شکایت می‌کرد که «اتحادیه ابلهان» راجع به هیچ‌چیز نیست. از یک‌جهت، این نقد کاملاً مستدل است. به نظر می‌رسد شخصیت‌های تول به طور عجیبی مصمم – حتی مفتخر – هستند که از انتخاب‌های خود، افراد دیگر یا دنیای اطرافشان چیزی یاد نگیرند. در پایان کتاب، زمانی که نقشه‌های ایگنیشس به هم می‌ریزد و مادرش بستری ناخواسته او را به یک مرکز روان‌پزشکی ترتیب می‌دهد، میرنا به طور معجزه‌آسایی ظاهر می‌شود تا ایگنیشس را به نیویورک ببرد. او به ایگنیشس می‌گوید: «فقط صبر کنید تا آن همه اصالتی را که از مغز شما تراوش میشود، بشنوند”. او پاسخ می‌دهد: «فکر کنم که من سال‌ها با عقل تو جنگیدم». این که آیا تول قصد دارد این پایان خوش باشد یا خیر، سؤال جالبی است که باز است، اما اگر از آن دسته از خوانندگانی هستید که دوست دارید شخصیت‌های داستان به اهمیت خودسازی یا اهمیت هر چیزی پی ببرند، چنین عدم شفافیتی خسته‌کننده است.

تول یا به این قضیه  اهمیت نمی‌داد یا نمی‌توانست به یک روایت سنتی رضایت‌بخش دست یابد. تنها چیزی که به آن علاقه داشت، شخصیت بود. در “اتحادیه ابلهان”، تول به طور مداوم شخصیت‌های یک‌بعدی و سرسخت خود را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهد که به طنز ناتوان از درک آنها هستند، و سپس بی‌رحمانه نتایج را ثبت می‌کند. از نظر هنری، این مشکل اصلی کتاب است: حل مشکلی که گوتلیب شناسایی کرد به معنای ازبین‌بردن منطق رمانی بود که تول نوشته بود.

گوتلیب از تول درخواست کرد که به نیویورک بیاید تا بتوانند درباره «پیشنهادهای ویرایشی خاص» بحث کنند. به‌نوعی، تول موفق شد این موضوع را خراب کند. او دو بار برای دیدن گوتلیب به نیویورک سفر کرد. دو بار سردبیر خارج از شهر بود. در سفر دوم، تول در دفتر سایمون و شوستر دچار یک فروپاشی عصبی شد که مک لاچلین آن را اولین نشانه ظاهری زوال تول به سمت جنون می‌داند. و بااین‌حال گوتلیب به مکاتبه با او ادامه داد. تول به گوتلیب نوشت: «باید باید از این وضعیت بیرون بیایم، وگرنه هرگز کاری انجام نخواهم داد». گوتلیب پاسخ داد: «لطفاً هر وقت توانستی کوتاه یا بلند برای من بنویس، شاد باش و کار کن». پس از آخرین مکالمه، تول “اتحادیه ابلهان” را در یک جعبه قرار داد و آخرین مارپیچ خود را به سمت بی‌نهایت آغاز کرد.

وقتی کتاب را می‌خواندم، از خلوص کهن‌الگویی که تول ناخواسته خلق کرده بود شگفت‌زده شدم. ببینید، یکی از بزرگ‌ترین شادی‌های ایگنیشس رفتن به سینما و خواندن تیتراژ از نزدیک است: «ایگنیشس . .. اشاره کرد که چند تن از بازیگران، آهنگ‌ساز، کارگردان، طراح مو و دستیار تهیه‌کننده همگی افرادی بودند که تلاش‌هایشان در دوره‌های مختلف گذشته باعث رنجش او شده بود. هنگامی که فیلم شروع می‌شود، ایگنیشس فریاد می‌زند: “چه منحط! این سقط‌جنین را ایجاد کرد! ” بدتر از آن، ابرقهرمان موردعلاقه ایگنیشس، بتمن است، که، او توضیح می‌دهد، «مایل است از جامعه مهلکی که در آن قرار گرفته است فراتر رود. اخلاق او نیز نسبتاً سفت‌وسخت است. من ترجیح می‌دهم به بتمن احترام بگذارم.” و در اینجا ایگنیشس در وحشتناک‌ترین حالت کهن‌الگوی خود، در حال تماشای فیلمی است که بازیگری که آن را دنبال می‌کند، در آن بازی می‌کند: «چطور جرئت می‌کند وانمود کند که باکره است. به چهره منحطش نگاه کن به او تجاوز کن!»

ایگنیشس در اوایل رمان به ما می‌گوید: «من یک نابهنگامی هستم. مردم این را درک می‌کنند و از آن رنجیده می‌شوند.» در سال 1968، قهرمان تول یکی از بهترین ویراستاران ادبیات داستانی کشور را مبهوت کرد. در سال 1980، او بی‌ضرر به نظر می‌رسید. چهل سال بعد، این بدجنسی قرمزرنگ که خواستار احیای تئوفاشیستی است، کاملاً چیز دیگری به نظر می‌رسد. ایگنیشس جی. ریلی – پدرخوانده ترول‌های اینترنتی، – نابهنگامی نبود. او یک پیش‌بینی بود

+ posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *