رمان, رمان ترجمه, مرور کتاب

مروری بر رمان مرشد و مارگاریتا اثر میخائیل بولگاکف

کتاب مرشد و مارگریتا

نویسنده: آلفرد بارکوف


مترجم: فاطمه علی‌اکبریان

میخائیل بولگاکف، مرشد و مارگاریتا را در خلال پاک‌سازی‌های وحشیانه استالینیستی در دهه 1930 نوشت و مضمونی ضد استالینیستی را از طریق تمثیلی پیچیده از خیر و شر بیان کرد. به عنوان نمونه ای از ادبیات اعتراضی، «مرشد و مارگاریتا» به دلیل غرابت ساختاری اش منحصر به فرد است، زیرا رمانی در رمان است، و با روایت‌های متعددی همراه است که پرسش‌های عمیقاً نگران کننده ای را در مورد ماهیت انسانی، الحاد، توتالیتاریسم و جامعه انسانی مطرح می‌کند.

 

شخصیت اصلی در مرشد و مارگاریتا شیطان است که خود را به عنوان یک جادوگر سیاه خارجی و خودخوانده به نام وولند در می‌آورد. سرسپردگان شیطان گروهی خشن از طردشدگان کثیف و عجیب‌وغریب هستند که نقشه می‌کشند و راه خود را در جامعه شوروی طراحی می‌کنند. این تصویر قابل‌توجه است، زیرا بلشویک‌های لنین گروهی از افراد ناسازگار عجیب‌وغریب بودند که برای رسیدن به قدرت در روسیه توطئه و نقشه کشیدند.

 

یکی از مضامین روان‌شناختی متعدد این کتاب متقاعدکننده، واکنش‌های شهروندان ظاهراً منطقی و ملحد مسکو به قدرت‌های وولند است. این البته تشبیهی است که واکنش‌های مشابه آنها را با قدرت‌های استالین مقایسه می‌کند. همان‌طور که شهروندان مسکو مایل‌اند رویدادهای غیرقابل‌باوری را که وولند مرتکب شده است، درصورتی‌که به نفع آنها باشد، بپذیرند، شهروندان اتحاد جماهیر شوروی نیز زمانی که به نفع آنها بود، مایل بودند سیاست‌های باورنکردنی استالینیستی را بپذیرند.

 

هر دو واکنش پوچ و غیرمنطقی است. شیطان یک هیولا است و استالین هم همین‌طور.

 

هر دو دیریازود همه را قربانی می‌کنند. زندگی در روسیه استالینیستی مستلزم یک پیمان فاوستی با شیطان بود و تا زمان سقوط کمونیسم همه در اتحاد جماهیر شوروی آسیب‌دیده بودند. در این میان، استالین و وارثانش از اداره‌کردن مردم بسیار رضایت داشتند و از قدرتی که بر دیگران داشتند لذت بردند. وولند هم همین‌طور که قابل‌انتظار است، زیرا در رمان او در واقع استالین است.

 

گربه یکی دیگر از تشبیه‌های جالب در مرشد و مارگاریتا است، زیرا نشان‌دهنده خصیصه رایج روسی در غرق‌کردن مشکلات فرد در الکل است. بیشتر روس‌ها ودکا را مانند آب می‌نوشند که قابل‌درک است، زیرا برای اکثر روس‌ها در دوره کمونیستی، و در دوران طولانی تزاری قبل از 1917، الکل تنها آرامشی بود که می‌توانستند در زندگی پیدا کنند.

 

تفکیک سه طرح جداگانه در این رمان ارزش تلاش را دارد، زیرا بولگاکف بینش‌های متعددی را در مورد وضعیت انسان ارائه می‌دهد و این سه داستان را به هم می‌پیوندد تا بهتر بر مضامین خود تأکید کند. همان‌طور که بحث کردیم، یک داستان مربوط به دیدار شیطان استالینیستی از مسکو است که در لباس وولند ظاهر شده بود که جامعه روشنفکری پایتخت را درست مثل استالین و به همان دلایل وحشت‌زده می‌کند. در این داستان، بولگاکف به جامعه کمونیستی طعنه می‌زند و ریاکاری درونی را افشا می‌کند که تقریباً همه، به‌ویژه نخبگان روشنفکر، مقصر آن بودند.

 

البته داستان دوم دارای مضامین واضح عهد جدید است، زیرا شامل شخصیتی به نام منحصربه‌فرد و نسبتاً قابل‌تشخیص پونتیوس پیلاتس است که با مرد روحانی سرگردانی به نام یسوعا روبرو می‌شود. عیسی ناصری البته یک شخصیت روحانی دوره‌گرد بود که نامش در عبری یسوعا بود. بولگاکف در اینجا دستور کار داشت، زیرا در زمان استالینیسم انتقاد از هر چیزی در مورد اتحاد جماهیر شوروی غیرقانونی و مرگبار بود، بنابراین بولگاکف انتقادات خود از جامعه شوروی را با انتقاد از جوامع کتاب مقدس پنهان کرد.

برای متعادل‌کردن این موضوع، جنبه‌های کتاب مقدس مرشد و مارگاریتا شامل غسل تعمید، تثلیث و رستاخیز در شهر مسکو رخ می‌دهد. روس‌ها از نظر ادبی بسیار حرفه‌ای هستند، بنابراین بیشتر خوانندگان بولگاکف متوجه شدند که او چه می‌خواهد و بینش‌های او و شیوه‌ قدرتمند و سرگرم‌کننده در بیان مضامینش را تحسین میکنند. آنها به‌خوبی می‌توانستند ببینند هر کسی نماد چه کسی است، چرا این‌گونه عمل میکند و اعمالش چه عواقبی دارد.

 

به نظر میرسد آنچه که بولگاکف از طریق تعاملات پونتیوس پیلاتس و یسوعا، در نظر داشت بگوید این است که جامعه بی‌خدا که روسیه در دوران کمونیسم استالین بود، هیچ درکی از امر الهی نداشت، و به همین دلیل، محکوم بود که به‌زودی به یأس و فاجعه تبدیل شود. او در واقع نمی‌توانست این را آشکارا در دهه ۱۹۳۰ اتحاد جماهیر شوروی بگوید، بنابراین آن را از طریق قیاس عهد جدید که شامل پونتیوس پیلاتس و عیسی مسیح بود، گفت.

 

در نهایت، به داستان عاشقان جدا افتاده از هم میرسیم، مرشد و مارگاریتا که داستان آنها بین دو داستان دیگر درهم‌تنیده شده است. مرشد به منتقدانش اجازه داد تا حرفه ادبی او را از بین ببرند، درحالی‌که مارگاریتا مجبور بود به دلیل رد بازگویی داستان پونتیوس پیلاتس ازهم‌پاشیدگی او را تماشا کند. وولند علاقه شیطانی خاصی به این دو عاشق جدا شده نشان می‌دهد و در لحظه‌ای حساس با مارگاریتا روبرو می‌شود که ممکن است وسوسه شود که برای دیدار مجدد با استاد محبوبش پیشنهاد زیادی به او بدهد. داستان آنها یک داستان عاشقانه سوزناک و فراموش‌نشدنی است که همه شر، نفرت، ریاکاری و ناامیدی رمان را متعادل می‌کند.

 

لازم به ذکر است که درخشش این رمان تنها در طنز آن نیست، بلکه شیوه استادانه‌ای است که بولگاکف این سه داستان را به هم پیوند می‌دهد تا بیانیه ادبی عمیقی درباره زندگی بیان کند. در زمینه عهد جدید، اینکه نویسنده چگونه تعامل پونتیوس پیلاتس با عیسی را با زندگی متروک مرشد و معشوقش مارگاریتا با توسعه طرح‌های موازی که به طور هماهنگ با هم ترکیب می‌شوند، با رسیدن رمان به اوج خود پیوند می‌دهد، بسیار تاثیرگذار است.

 

در پایان، میخائیل بولگاکف، مرشد و مارگاریتا را در خلال پاک‌سازی‌های بی‌رحمانه استالینیستی در دهه 1930 نوشت و مضمونی ضد استالینیستی را از طریق تمثیلی پیچیده از خیر و شر بیان کرد. رمان بولگاکف در سه بخش نوشته شده است، اما نه تنها یک داستان طنز درباره شخصیت‌های عجیب و غریب، بلکه درباره پوچ بودن سیاست کمونیستی، شرارت ریاکاری، و توخالی بودن ادعاهای ادبی است. در یک مفهوم سیاسی بزرگ‌تر، این رمان در مورد ظلم و آزار است، و از نظر اخلاقی، درباره شجاعت، فداکاری و قدرت عشق است.

 

اکثر خوانندگان روسی نمی‌توانند این رمان را به‌اندازه کافی تحسین کنند، زیرا آنها تشابهات را درک می‌کنند، می‌دانند که چه کسی نماد چه کسی است، و می‌توانند با احساسات، انگیزه‌ها و نقاط ضعف شخصیت‌ها ارتباط برقرار کنند. اما بسیاری از خوانندگان دیگر نیز به‌اندازه کافی آن را تحسین نمی‌کنند؛ زیرا با تاریخ شوروی، فرهنگ روسیه یا قدرت طنز آشنا نیستند. این مایه تأسف است، زیرا مرشد و مارگاریتا یک شاهکار است.

+ posts

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *