سینمای اقتباسی

نقد و بررسی فیلم «ماشین مرا بران» اقتباسی از داستانی به همین نام اثر هاروکی موراکامی با نگاهی به نمایشنامه «دایی وانیا» آنتوان چخوف

drive my car - beside car

منبع: نیویورکر

مترجم: فاطمه علی‌اکبریان

فیلمی که عنوانش از یک داستان کوتاه هاروکی موراکامی گرفته شده و خود را “بر اساس” آن تعریف می‌کند، به نظر می‌رسد که به صورت صریح به بدهی‌های ادبی خود اشاره می‌کند. متن‌های اصلی و روشن درون متن فیلم، نمایشنامه “دایی وانیا” اثر آنتون چخوف است؛ شخصیت اصلی فیلم، بازیگری‌ست که دو سال بعد از مرگ همسرش به هیروشیما آمده تا نمایش دایی وانیا را کارگردانی کند. او این نمایشنامه را او به طور کامل حفظ کرده است، نه فقط نقش خود، بلکه نقش همه شخصیت‌ها. در طول رانندگی روزانه‌اش به تئاتر و برگشت، کافوکو به خوانشی از نمایشنامه گوش می‌دهد که همسر سابقش، اوتو، برایش ضبط کرده و خطوط شخصیت وانیا در آن حذف شده‌اند؛ او آنها را از صندلی پشتی تکمیل می‌کند. این آماده‌سازی جزئی از روش کافوکو است. او به راننده‌اش، میساکی واتاری، توضیح می‌دهد: ” کل نمایشنامه” باید به خاطر سپرده شود.

روش کافوکو قاطعانه ضد «بازیگری متد» است: خود را بدون هیچ پیش‌داوری به متن بسپارید، متن را بدون ارائه هیچ‌گونه احساس بیرونی بخوانید. او سعی می‌کند این نظم را به کوشی تاکاتسوکی (ماساکی اوکادا)، بازیگر جوانی که او را به عنوان وانیا انتخاب کرده است، تحمیل کند، اما جانیس چانگ، یکی دیگر از اعضای گروه، او را به چالش می‌کشد.

کافوکو: سعی کنید روی متن خود تمرکز کنید. تنها کاری که باید انجام دهید این است که آن را بخوانید.

جانیس: ما روبات نیستیم.

کافوکو: منظورت چیه؟

جانیس: البته ما از تمام دستورالعمل‌های شما پیروی می‌کنیم. اما ما ربات نیستیم و فکر می‌کنم اگر بدانیم قصد شما چیست، بهتر عمل خواهیم کرد.

کافوکو: شما مجبور نیستید “بهتر عمل کنید.” فقط کافی است متن را بخوانید.

او فقط سؤال اصلی (یا کلیشه‌ای) بازیگر متد را فریاد می‌زند: “انگیزه من چیست؟” برای کافوکو، متن ما را می‌خواند و ما را به خودمان نشان می‌دهد. همان‌طور که او بعداً به تاکاتسوکی توضیح می‌دهد، «چخوف وحشتناک است. وقتی جملات او را می‌گویید، خود واقعی شما را بیرون می‌کشد.»

ما به‌سرعت متوجه شدیم که کافوکو می‌خواهد چخوف تاکاتسوکی را به شکلی خاص بترساند. کافوکو، بدون اینکه به تاکاتسوکی یا اوتو گفته باشد، می‌داند که آن دو با هم خوابیده‌اند. کافوکو در چرخشی از بازی شاهزاده هملت در نمایشنامه، معتقد است که چیزی در “وانیا”  است که  وجدان او را درگیر خواهد کرد – در نمایشنامه‌خوانی، تاکاتسوکی (به عنوان وانیا) به‌وضوح با این دیالوگ‌ها تکان می‌خورد:

آستروف: … تو عاشق همسرش هستی؟

ووینیتسکی {وانیا}: او دوست خوب من است.

آ: به این زودی؟

و: منظور شما از ” به این زودی” چیست؟

آ: یک دستورالعمل مشخص برای دوستی زن با مرد وجود دارد. او ابتدا یک آشنا است، سپس یک معشوقه، و در نهایت، یک دوست خوب می‌شود.

کلودیوس شکسپیر فقط باید در میان تماشاگران بنشیند درحالی‌که به خیانت او اشاره شده بود. کافوکو مجبور می‌کند تاکاتسوکی در مقابل کارگردانش، مردی که به او ظلم شده، به خیانت خود اعتراف کند.

قدرتمندترین ابزار روایی فیلم، به‌کارگیری تقریباً مستمر این نوع کنایه دراماتیک است که در هیچ یک از آثار موراکامی وجود ندارد. هاماگوچی، همراه با فیلمنامه‌نویس تاکاماسا اوئه، پتانسیل دراماتیک وهم‌آور کلام چخوف را زمانی که از بافت اصلی آن‌ها خارج می‌شود، درک کرده است. ما برای اولین‌بار از ارتباط عجیب متن «وانیا» که بیش از یک قرن قبل نوشته شده است، در بیست دقیقه اول فیلم آگاه می‌شویم. کافوکو وارد شده است، اما اوتو و تاکاتسوکی در حال عشق‌ورزی او را نمی‌بینند. او به‌آرامی برمی‌گردد، سوار ماشینش می‌شود و شروع به تمرین وانیا می‌کند. اما “وانیا” او را مستقیماً به صحنه‌ای که سعی می‌کند فراموش کند، می‌برد:

وانیا: بیست و پنج سال است که وانمود می‌کند کسی است که نیست. به آن فضول نگاه کن، طوری رفتار می‌کند که انگار نوعی ارباب است.

آستروف: [در نوار خوانده شده توسط اتو] تو به او حسادت می‌کنی، این‌طور نیست؟

وانیا: بله، من خیلی به او حسادت می‌کنم. او با زنان خیلی خوش‌شانس است. خود دون ژان هم این‌قدر خوش نمی‌گذارند.

تاکاتسوکی احتمالاً نزدیک به سی‌سال سن دارد، اما نکته‌ی مهم این است: متن چخوف در حقیقت شخصیت واقعی کافوکو را بیرون می‌کشد، در ساب قرمز 900 توربو او را مجبور به مکالمه‌ای می‌کند که در زندگی واقعی با همسرش هرگز نتوانسته بود انجام دهد.

تدوین فیلم اغلب باعث می‌شود که مشخص نشود که کافوکو در حال بازی وانیا است یا در شخصیت خودش قرار دارد. پس از یک برش در فیلم، اتومبیل او را در یکی از تونل‌های تاریک و بی‌شمار فیلم قرار می‌دهد، و ما صدای کافوکو را می‌شنویم: “باید چیزی وجود داشته باشد. نمی‌توانم این را تحمل کنم. چهل و هفت سالم است. اگر تا شصت سال عمر کنم، سیزده سال برایم باقی می‌ماند. آن‌قدر طولانی است. چگونه می‌توانم این سیزده سال را زندگی کنم؟” آیا این واقعی است، یا “وانیا” است؟ فیلم پر از لحظات عجیبی است، اما بسیاری از آن‌ها تا مشاهده مجدد فیلم آشکار نمی‌شوند. در حالتی بسیار خاص، تاکاتسوکی در صندلی عقب ساب با کافوکو، دیالوگی را از داستانی که اوتو به او گفته است، تکرار می‌کند؛ آن دیالوگ به اتمام می‌رسد با عبارت اعتراف قاتل شخصیت: “او را کشتم! او را کشتم! او را کشتم! ” ما هنوز نمی‌دانیم که چند دقیقه قبل تاکاتسوکی یک طرف‌داری را که به حریم شخصی او حمله کرده بود، مورد ضرب و شتم قرار داده است و حتی تاکاتسوکی هنوز نمی‌داند که آن طرف‌دار به دلیل جراحاتش جان خواهد داد. وقتی پلیس هیروشیما به تمرینات می‌آید تا او را برای قتل دستگیر کنند، تاکاتسوکی به‌تازگی سربریاکوف را در صحنه شلیک کرده است.

گاهی اوقات این بازگویی‌های درون‌متنی، لحظاتی زیبا را به ارمغان می‌آورند. در ابتدای فیلم،  برای کافوکو با تشخیص گلوکوم در چشم چپ، قطره چشمی برای کاهش فشار چشم تجویز می‌شود. زمانی که بار اول او را در حال استفاده از آن‌ها می‌بینیم، او در توکیو به‌دوراز خانه‌اش در حال رانندگی است و  تلاش می‌کند تا از گفتگویی که همسرش درخواست کرده است فرار کند – چیزی که او می‌ترسد نشانه‌ای از پایانِ رابطه‌شان یا حداقل تغییری ناگهانی و شوکه‌کننده در آن است. در اتومبیل پارک شده، نوار کاست نواخته می‌شود و سونیای چخوف، با صدای همسرش اوتو، می‌گوید: “و زمانی که ساعت آخر زندگی‌مان فرامی‌رسد، به‌آرامی خواهیم رفت و در آن دنیای بزرگِ پس از زندگی، به او خواهیم گفت که رنجیدیم، گریه کردیم و زندگی سختی داشتیم.” و در همین حال، اشک‌های قطره‌های چشمی تجویزی به‌آرامی از روی گونه‌اش سرازیر می‌شوند.

روش “کافوکو” دقیقاً جداسازی بازیگر از نقش او است؛ ما می‌بینیم که “وانیا” برای او یک فضای فرار است تا از تضادهای حل نشده در ازدواج و زندگی خود فرار کند. زمان کوتاهی پس از مرگ “اوتو”، “کافوکو” دوباره بر روی صحنه به عنوان “وانیا” حضور پیدا می‌کند؛ اما هنگامی که به خطوطی می‌رسد که به طور ناراحت‌کننده‌ای برای تماشاگران به عنوان چیزی غیرمنتظره و آیرونی تلقی می‌شود – همان خطوطی که او درحالی‌که بعد از صحنه خیانت، همسرش را ترک می‌کند، آن‌ها را تکرار می‌کند – وزن آن‌ها برای او غیرقابل‌تحمل می‌شود و او از روی صحنه فرار  می‌کند و سایر بازیگران را به بداهه پردازی وادار می‌کند.

در اتاق مدرن و زیبای خودروی ساب کافوکو، واتاری به عنوان معترف غیرمنتظره‌ای برای او ظاهر می‌شود. او توانسته است بفهمد که اعتراف کافوکو را به عنوان اعترافی شبیه به چخوف تشخیص دهد و نه از خود کافوکو. فیلم زمان لازم را برای ایجاد اعتماد به رابطه‌ای که بین آنها شکل می‌گیرد، صرف کرده است. اما شما از این طولانی‌شدن لذت می‌برید. از طریق واتاری و با کمک توصیه‌هایی بی‌پروا و البته بسیار خردمندانه از جانب تاکاتسوکی، آدم غریبه‌ای که همسرش را فریب داده بود، کافوکو توانسته است نقش و زندگی را با یکدیگر ترکیب کند و به تعادلی بین روش متد استانیسلافسکی و روش خودش برسد. وقتی کافوکو برای اولین‌بار با واتاری ملاقات می‌کند و می‌فهمد که او به عنوان راننده‌اش خدمت خواهد کرد، به‌آرامی عصبانی می‌شود و می‌خواهد خودش رانندگی کند. هرچند هیچگاه نخواهیم شنید که او بخشی از آهنگ بیتلز را می‌خواند، اما در پایان فیلم، او متوجه می‌شود که اجازه‌دادن به کسی دیگر برای نشستن در صندلی راننده چقدر ارزشمند است.

+ posts

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *