یک مرگ تأثیر گذار پیش چشمان لاری جوان چنان زندگی او را دگرگون می‌کند که پس از بازگشت از جنگ تمام ثروت پیش رویش و همینطور ایزابل جوان را رها می‌کند و تصمیم به یافتن پرسش‌هایی می‌گیرد که از ابتدای خلقت ذهن بشر را درگیر خودش کرده.
امّا گویی تمام این موتیف بوجود آمده که از مرگ یک قهرمان باعث زایش قهرمانی دیگر می‌شود بهانه‌ای بیش نیست برای ایجاد یک شکاف عمیق طبقاتی؛
از همین لنز نظاره‌گر افرادی هستیم که تحت هر شرایطی ـ ولو با زیر پا گذاشتن ارزش های انسانی ـ قصد پرورش و حفظ رفتار اشراف منشانه‌ی خود را داشته و هیچ چیزی برایشان جز نشست و برخاست با طبقه‌ی بالا دست جامعه اهمیت ندارد. و از طرف دیگر کسانی که با وجود دست و پا زدن در فقر همچنان اصالت‌ خودشان را فراموش نکرده‌اند.
قهرمان داستان پس از پشت سر گذاشتن سفری پر فراز و نشیب ـ مانند سفر بودا ـ حالا مشرف به تمام اتّفاقاتی‌ست که در زمان عدم حضورش در وطن رخ داده. امّا هیچ هیاهویی با خودش ندارد و غروری ناشی از نجات دوستان گذشته‌اش ـ که از دسته‌ی اول هستند و حالا بخاطر یک رکود اقتصادی تا حدودی طعم نداری را هم چشیده‌اند ـ او را در بر نگرفته.
یکی دیگر از نکات مهم “لبه‌ی تیغ‌” حضور نویسنده در میان کاراکترهاست‌؛ که البته با معرفی خودش در ابتدای داستان ما را در میان خواندن خاطره و رمان دچار سوءظن می‌کند. امّا با کمی صبر و دقّت در می‌یابیم که با استفاده از تکنیک‌های روایی و ظرافت‌های زبان توانسته شکستی در زمان خاطرات ایجاد کند تا پالایش یک رمان منسجم به بهترین شکل ممکن احیا شود.
“لبه‌ی تیغ” مسیری‌است صیقل خورده‌، زیبا‌، و در عین حال خطرناک در پیش روی تمام انسان‌ها.