مرور کتاب

مروری بر کتاب مارپیچ سیاه از علیرضا بهنام

کتاب مارپیچ سیاه

 

به نظر می‌رسد روش بهنام در داستان‌نویسی پرهیز شدید از زبان شاعرانه است و فربه کردن نشانه‌ها. بدین ترتیب نشانه‌ها در کمیت خرد پدید نمی‌آیند، بلکه موقعیت‌های کلانی می‌شوند که در خطوط بسیاری پیش می‌روند. گاهی این خطوط نشانگانی موازی‌ست، گاهی برخورد می‌کنند و گاهی از هم دور می‌شوند. این تکنیک باعث می‌شود کلان روایت هر داستان بیشتر شبیه یک مستتر باشد تا مقصود اصلی؛ کلان روایت اگرچه متظاهر به این است که همه‌ی خرده روایت‌ها در خدمت اوست، اما در واقع این روایت اصلی‌ست که در خدمت خرده روایت‌هاست. و البته مبدل شدن خرده روایت‌ها به نشانه هم نمی‌گذارد هیچ روایتی سرراست و متعاقب باشد.
چیزی که از این شیوه به دست می‌آید خنثی کردن حداکثری داستان‌گویی‌ست به نفع هرچه بزرگتر کردن دامنه‌ی تأویل؛ اغلب می‌شود با پایان هر داستانی گفت بالاخره چی شد؟ و در همین حین به انبوهی از گفتمان فرار که در داستان پدید آمده اندیشید.
این روشی کارآمد برای غیاب هرچه بیشتر نویسنده و حضور پررنگتر خواننده است. متن‌ها پازل نیستند که با کنار هم چیدن اجزا به یک سرنوشت محتوم منجر شوند، بلکه با نظمی خلل ناپذیر درهمستانی از ایده‌ها را در متافیزکشان پدید می‌آورند؛ شکل محکمی از واقعیت و بی‌نهایت امکان برای زیستن همان واقعیت.
شاید بتوانم بگویم علیرضا بهنام با این روش درصدد تولید جهان‌های موازی برای هر داستان است؛ بدین صورت که شکل هر داستان کامل است، اما می‌تواند در هر خوانشی سرنوشتی متفاوت داشته باشد.

 

حجت بداغی
+ posts

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *