کژیسم, مرور کتاب

مروری بر رمان جنایت و مکافات اثر داستایفسکی

جنایت و مکافات

مترجم: فاطمه علی‌اکبریان

 

فئودور داستایفسکی شاید پر بحث‌ترین نویسنده قرن نوزدهم باشد. معروف‌ترین اثر او «جنایت و مکافات» است، رمانی که به ژرفای روانی انسان می‌پردازد. در مرکز این داستان، شخصیت راسکلنیکوف قرار دارد؛ فردی که دچار رنج‌های فراوانی می‌شود و خود نیز باعث رنج دیگران می‌گردد، همه به این دلیل که خود را برتر از انسان‌های معمولی می‌بیند. «جنایت و مکافات» در سن‌پترزبورگ روسیه روی می‌دهد. زمان داستان به سال ۱۸۶۰ برمی‌گردد، زمانی که الکساندر دوم بر سر قدرت است و به همین خاطر فضای سیاسی پر از تردید و شک‌گرایی است. علاوه بر این، وضعیت بد اقتصادی کشور و اختلاف طبقاتی در کنار افزایش ناامنی‌ها و آشفتگی‌ها در خیابان‌ها به چشم می‌خورد. داستان حول محور رودیون راسکلنیکوف می‌چرخد، مردی از طبقه پایین که فقر او را به سمت شکل‌گیری نظریه‌ای سوق می‌دهد و به آزمایش آن می‌پردازد. این نظریه به این باور اشاره دارد که برخی از انسان‌ها از قوانین اجتماعی معاف هستند، زیرا اعمال آنها علیه این قوانین برای خیر عمومی انجام می‌شود. برای آزمایش این نظریه، راسکلنیکوف نقشه‌ای برای قتل آلیونا ایوانونا، یک رباخوار پیر می‌کشد. پس از کشتن ایوانونا، او ناخواسته خواهرش، لیزاوتا را نیز می‌کشد، زیرا ورود او به آپارتمان ایوانونا، نقشه اولیه‌اش را به هم می‌زند. در یک حالت جنون، او اجساد آنها را در محل جنایت رها می‌کند و در حین خروج، وضعیت روانی‌اش به سرعت به سمت افول می‌رود و خوانندگان را به دنبال نزول روانی او می‌کشاند.

در سرتاسر جهان، زبان‌شناسان و روان‌شناسان به بررسی «جنایت و مکافات» پرداخته‌اند تا دریابند چه ویژگی‌هایی این اثر را برای ادبیات ضروری می‌سازد. از طریق مطالعات نمادشناسی، فلسفی و روان‌شناختی، مشخص شده است که داستایفسکی چگونه از مفهوم زمان برای پیشبرد داستان استفاده می‌کند، چگونه از نمادها برای بازتاب احساسات و نیت‌های نهفته شخصیت‌ها بهره می‌برد و چگونه ایدئولوژی‌های مختلف ممکن است با معنای نهفته در «جنایت و مکافات» مرتبط باشند. این اجزا که به‌طور همزمان در کنار هم قرار می‌گیرند، نشان می‌دهند که چرا آثار #داستایفسکی برای قرن‌ها همچنان قابل توجه باقی مانده‌اند. «جنایت و مکافات» نماد مشکلات و معایب اجتماعی است که میتواند بر روی افراد تاثیر بگذارد، به ویژه کسانی که به دلیل طبقه یا وضعیت روانی خود در وضعیت نامناسبی قرار دارند.

زمانی که داستایفسکی این رمان را نوشت، سال ۱۸۶۶ بود. روسیه در قرن نوزدهم در حال گذر از سنت‌های قرون وسطایی به سمت غرب‌گرایی بود. در طول این گذار، بسیاری از مردم در سازگاری با تغییرات زمانه دچار مشکل شدند. خیابان‌ها مملو از ناآرامی، درگیری‌های طبقاتی، بحران اقتصادی و بی‌توجهی دولت به رنج‌دیدگان بود. کسانی که از طبقه بالا بودند، بهتر می‌توانستند این گذار پیچیده را مدیریت کنند، در حالی که افراد فقیر فاقد ابزار لازم برای سازگاری با تغییرات پیش رو بودند. کشورهای غربی نیز در حین پیشرفت اجتماعی، از سوی جمعیت خود با ناآرامی‌هایی مواجه بودند و نگرانی‌هایی وجود داشت که این وضعیت به توسعه روسیه نیز سرایت کند. روسیه از این مسائل مستثنی نبود و داستایفسکی هم در ایجاد آرامش نقشی ایفا نمی‌کرد. آثار داستایفسکی نگرانی‌هایی را در میان افراد با نفوذ ایجاد کرد، زیرا او به طور غیرمستقیم بین خشونت و پیشرفت اجتماعی ارتباط برقرار کرد و نشان داد که این موضوع ممکن است مردم را به شورش علیه حکومت‌شان وادارد. همچنین، رویدادهای محلی و معاصر، مانند افزایش خشونت‌های خانگی و قتل، بر این رمان تأثیر زیادی داشتند. به همین دلیل، می‌توان گفت که «جنایت و مکافات» نمای دقیقی از دوره خود را ارائه می‌دهد.

تنها دوره زمانی بر آثار داستایفسکی تأثیر نداشت، بلکه او به طرز ماهرانه‌ای مفهوم زمان را نیز برای انتقال معانی نهفته در داستان‌هایش به کار می‌برد. در «جنایت و مکافات»، داستایفسکی راسکلنیکوف را به عنوان شخصیتی به تصویر می‌کشد که دائماً در تب افکار خود غوطه‌ور است. ذهن او همواره در حال فعالیت است و حتی در خواب نیز آرام نمی‌گیرد. پیش از وقوع رویدادهای مهم، راسکلنیکوف یا به یادآوری‌های گذشته می‌پردازد یا خواب‌هایی می‌بیند که لحظات آینده را پیش‌بینی می‌کند. به عنوان مثال، پیش از آنکه به قتل آلیونا ایوانونا اقدام کند، ناخودآگاهش او و خواننده را به لحظه‌ای می‌برد که او و پدرش شاهد قتل بی‌رحمانه یک الاغ به دست جمعیتی بودند، زیرا آن الاغ به اندازه کافی قوی نبود تا واگنی را بکشد. از دیدگاه سوم شخص، واکنش راسکلنیکوف جوان به این لحظه به این صورت توصیف شده است: «اما حالا پسر بیچاره از خود بی‌خود شده است. با فریادی به سمت جمعیت می‌پرد و سر خون‌آلود و مرده‌ را در آغوش می‌گیرد و او را می‌بوسد، بر چشم‌ها و دهانش بوسه می‌زند…» این تصویر، نشان می‌دهد که راسکلنیکوف چگونه در طول زمان تغییر کرده و به چه اندازه تجربیات زندگی‌اش مسبب زوال او شده‌اند. زمان همچنین در لحظات عاطفی شدید برای راسکلنیکوف کند می‌شود، زیرا هرچه او توانایی مفهوم‌سازی را از دست می‌دهد، ذهنش بیشتر دچار تب و تاب می‌شود. در اواخر رمان، راسکلنیکوف به رویدادهایی که رخ داده‌اند فکر می‌کند و می‌گوید: «پس از گذشت زمانی طولانی، او فکر می‌کرد که آگاهی‌اش باید مدام روشن و خاموش می‌شده، با چندین فاصله تیره و تاریک، تا فاجعه نهایی. او کاملاً قانع شده بود که در آن زمان در مورد بسیاری از چیزها اشتباه کرده است؛ مدت زمان برخی از رویدادها، به عنوان مثال.». این حالت تب‌آلود همچنین به علائم فیزیولوژیکی تبدیل می‌شود و به راسکلنیکوف ظاهری بیمارگونه می‌بخشد. «او در تمام مدت بیماری‌اش کاملاً بی‌هوش نبود، بلکه به حالتی هذیانی و در تب نیمه‌هوشیار بود. او بعداً می‌توانست بسیاری از چیزها را به یاد آورد. ». داستایفسکی با استفاده از نحو و واژه‌گزینی، این رویدادها را به گونه‌ای می‌نویسد که تفکر راسکلنیکوف را تقلید کند. تغییرات بین رویدادها سریع و پرهرج‌ومرج است؛ به گونه‌ای که افکار آشفته‌ای را منعکس می‌کند؛ افکاری که راسکلنیکوف به خاطر اعمالش با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کند. با انتخاب این روش برای تغییر ترتیب زمانی رمان، او شدت موقعیت‌ها را برجسته می‌کند و به خوانندگان این احساس را می‌دهد که خودشان در حال تجربه آن رویدادها هستند.

علاوه بر این، «جنایت و مکافات» سطوحی از نمادگرایی را در خود جای داده است که به تقویت شرایط روانی شخصیت‌ها کمک می‌کند. جورج گیبیان به بررسی نمادگرایی سنتی در «جنایت و مکافات» پرداخته و دریافته است که بسیاری از موتیف‌ها ریشه‌های مذهبی دارند. از مسیحیت و بت‌پرستی گرفته تا ارتدوکسی روسی، داستایفسکی با استفاده از تصاویری مانند آب، گیاهان، هوا و زمین، وضعیت روانی شخصیت‌ها را در محیط خاصی به تصویر می‌کشد. به عنوان مثال، گیبیان توضیح می‌دهد که آب به عنوان نماد تولد دوباره یا تجدید حیات به کار می‌رود. در «جنایت و مکافات»، راسکلنیکوف در لحظاتی که ذهن و افکارش آشفته است، به‌طور بی‌هدف در محیط پرسه می‌زند. او به صحنه‌های طبیعی با اهمیت نمادین می‌رسد، مثلاً کنار رودخانه‌ای که از میان شهرش می‌گذرد یا بر روی زمین احاطه‌شده با بوته‌ها و درختان. وقتی در نزدیکی آب قرار می‌گیرد، سنگینی گناه ناشی از جنایاتی که مرتکب شده بر دوش او احساس می‌شود. «او به آب تاریک کانال خیره شد. به نظر می رسید که او در حال بررسی این آب است. بالاخره دایره‌های قرمز جلوی چشمانش می‌رقصیدند، ساختمان‌ها تکان می‌خوردند، رهگذران، خاکریزها، کالسکه‌ها – همه چیز در اطراف او شروع به چرخیدن و رقصیدن کرد. یکدفعه لرزید. صحنه ای وحشیانه و غم انگیز او را شاید از یک طلسم غش دیگر نجات داد.». در این صحنه، علائم فیزیولوژیکی راسکولنیکف شروع به ظهور می کند، زیرا آگاهی او برای پشیمانی و توبه مبارزه می کند. این مهم است زیرا نزدیکی راسکولنیکف به آب در هنگام بروز این احساسات، نمایانگر جنبه خوب وجدان او است و سعی می کند او را به سمت آنچه درست است سوق دهد.

در حالی که آب و گیاهان نمادهایی هستند که معمولاً بار مثبت دارند، حضور آن‌ها می‌تواند برای تأکید بر زوال وضعیت روانی یک فرد نیز به کار رود. به عنوان مثال، سویدریگایلوف، شخصیتی است که سعی می‌کند خواسته‌های شهوانی‌اش را بدون توجه به آسیب‌هایی که ممکن است به دیگران وارد کند، برآورده سازد و این باعث می‌شود که به عنوان یکی از ضدقهرمانان «جنایت و مکافات» شناخته شود. سویدریگایلوف همچنین از طبیعت بیزار است. این موضوع زمانی که به سن‌پترزبورگ می‌رود و در آخرین شب زندگی‌اش در اتاق هتلش به سمت زوال می‌رود، به وضوح نشان داده می‌شود. در این روند نزولی، او صدای وزش درختان بیرون از پنجره‌اش را به همراه باران می‌شنود. به‌جای اینکه او را آرام کند، این صدا او را بیشتر به سمت جنون می‌کشاند. «درخت‌ها آه می‌کشند. باید اعتراف کنم که به آه کشیدن درختان در یک شب تاریک و طوفانی علاقه‌ای ندارم – این مرا می‌ترساند!» او زمانی را به تأمل درباره زندگی‌اش اختصاص می‌دهد و می‌گوید: «هرگز در زندگی‌ام آب را دوست نداشته‌ام… اکنون، در این زمان، فکر می‌کنید که به این نکات ظریف زیبایی‌شناسی بی‌توجه خواهم بود، در حالی که در واقع من خیلی وسواس دارم.». او از صدای گیاهان در زمان بروز بحران روانی متنفر است و در میانه مه‌ای که پس از طوفان پدیدار شده، خودکشی می‌کند، که نشان‌دهنده عدم تمایل او به رشد به عنوان یک انسان است. استفاده از طبیعت به عنوان ابزاری برای انعکاس عذاب‌ها و احساسات درونی شخصیت‌های مختلف، نشان‌دهنده مهارت داستایفسکی در داستان‌گویی است. وقتی به رمان به‌طور کلی نگاه می‌کنیم، واضح است که طبیعت ارتباطی بین مخاطب و نویسنده برقرار می‌کند و رویدادها را با توصیف محیطی که در آن اتفاق می‌افتند، زمینه‌سازی می‌کند. راوی با ایجاد محیط قبل از پرداختن به جزئیات اقدامات، به نوعی به خواننده نتایج احتمالی رویدادها را نشان می‌دهد یا احساسات نهفته را پیش‌گویی می‌کند.

نمادگرایی در این رمان به جنبه های سنتی ختم نمی شود. جانت تاکر اهمیت لباس را در رابطه با چشم انداز مذهبی شخصیت و اینکه چگونه لباس آنها منعکس کننده عقاید یا وضعیت ذهنی آنهاست، بررسی کرد. لباس، هنگامی که توسط کسی که زندگی خود را وقف مسیح کرده است، پوشیده می‌شود، متواضع است و به بهترین شکل ممکن نگهداری می‌شود. سونیا شخصیتی در جنایت و مکافات است که به عنوان شخصیت دوم عمل می‌کند و یکی از زنانی است که در مورد کمک به راسکولنیکف نیت خالص دارد. او سعی می‌کند به راسکولنیکف کمک کند تا ایمان بیاورد و به فرد بهتری تبدیل شود، و تمام تلاش خود را می‌کند تا او را در بدترین لحظات پریشانی روحی خود آرام کند. سونیا حتی وقتی راسکولنیکف در زندان به سر می‌برد، علی رغم مقاومت در برابر دوست داشتن او، به سیبری می‌رود. با تجزیه و تحلیل توصیف این شخصیت، می‌توان گفت که لباس‌های سونیا نمایانگر مهربانی روح اوست. او بدنش را با پارچه‌های پاره می‌پوشاند زیرا فقیر است، اما تمام تلاشش را می‌کند تا لباس‌هایش را از پاره شدن حفظ کند که نشان‌دهنده ارزش‌ها و آرامش درون اوست. در مقایسه با سونیا، راسکلنیکوف در وضعیت ذهنی‌ای قرار دارد که برایش اهمیت ظاهری مانند لباسش بی‌معنا شده است. لباس‌های او پر از سوراخ است و او انگیزه‌ای برای تعمیر آن‌ها ندارد. نکته جالبی که تاکر مطرح می‌کند این است که راسکلنیکوف در جنایاتش از لباس‌هایش استفاده می‌کند. او یک پالتو می‌پوشد که از آن برای مخفی کردن سلاح قتل و اشیایی که از ایوانونا دزدیده، استفاده می‌کند. با توجه به این موضوع، می‌توان گفت که کیفیت لباس‌ها با کیفیت شخصیت‌هایی که آن‌ها را می‌پوشند، مطابقت دارد. داستایفسکی از لباس به عنوان وسیله‌ای برای نشان دادن وضعیت روانی و ارزش‌های شخصیت‌ها استفاده میکند. خوانندگان باهوش می‌توانند تفاوت‌ها را در ظاهر شخصیت‌ها شناسایی کرده و پیش‌بینی‌هایی درباره رفتارهای آن‌ها بر اساس لباس‌هایشان انجام دهند. همچنین جالب است که ببینیم چگونه وابستگی‌های دینی شخصیت‌ها از طریق توجه آن‌ها به کیفیت لباس‌ها مشهود است و این نشان‌دهنده نحوه‌ی نگهداری و مراقبت آن‌ها از اشیای خود است. در واقع، لباس‌ها اطلاعات بسیاری در مورد ویژگیهای شخصی و ارزش‌های اخلاقی یک شخصیت به ما می‌دهند و به ما کمک می‌کنند تا بفهمیم که آن شخصیت چگونه و طی چی روندی به شکل فعلی خود درآمده است.

در حالی که نمادگرایی برای توسعه معنای جنایت و مکافات مهم است، چیزی که این رمان را بسیار قابل توجه می‌کند، فلسفه‌هایی است که هم به چالش می‌کشد و هم ناخواسته پذیرای آن است. #اگزیستانسیالیسم فلسفه‌ای است که بر این باور است که به عنوان یک فرد، در درون هر فردی حق تعیین کیفیت زندگی از طریق اعمال اراده آزاد وجود دارد. به آسانی می‌توان دید که چگونه جنایت و مکافات را می‌توان توسط بسیاری از اگزیستانسیالیست‌ها به عنوان نماینده این فلسفه در نظر گرفت، اما به طور کلی #داستایوفسکی از کسانی نیست که بسیاری بخواهند کهن الگوی #اگزیستانسیالیسم در نظر بگیرند. شخصیت اصلی #داستایوفسکی در جنایت و مکافات، زمان زیادی را صرف بیان این باورش می‌کند که برخی از مردان بزرگتر از دیگران هستند. راسکولنیکف فکر می‌کند که چنین مردانی با اعمال اراده آزاد خود به شیوه‌هایی که قوانین رایج زندگی را به چالش می‌کشند، در نهایت جهان را بهتر می‌کنند. این ایده دلیل قتل نهایی آلیونا ایوانوونا، و خواهر ناتنی اش لیزاوتا توسط راسکولنیکوف است. او ایوانونا را به عنوان راهی برای آزمایش اینکه آیا می‌تواند یکی از این افراد باشد می‌کشد، اما به سرعت در میانه جنایت خود متوجه می‌شود که چنین آدمی نیست. این برداشت نادرست از اراده آزاد در جنایت و مکافات می‌تواند این پرسش را مطرح کند که آیا داستایوفسکی یک اگزیستانسیالیست بوده است یا خیر. اما می‌توان نتیجه‌گیری کرد که اراده آزاد داستایوفسکی مبتنی بر روان‌شناختی است و مرزهای بین درست و نادرست را جابجا می‌کند. از سوی دیگر، اگزیستانسیالیسم فلسفه‌ای است که حول محور خلاقیت و اصالت نفس متمرکز شده است.

در سطحی جزئی‌تر، اگرچه داستایفسکی اگزیستانسیالیست نبود، آثار او نشان دهنده توافقش با مفهوم فلسفی «تعالی نفس» است. تعالی نفس به عنوان پیشرفت «خود اصیل» از طریق تجربیاتی توصیف می‌شود که به آگاهی بیشتری منجر می‌شود. زمانی که این آگاهی به دست می‌آید، فرد معمولاً خود را بزرگ‌تر از انسان‌های متوسط می‌بیند. این موضوع به راحتی به فلسفه راسکلنیکوف که در طول رمان بارها آن را تکرار می‌کند، مربوط می‌شود. داستایفسکی شخصیت‌هایش را برای تعالی نفس از طریق رنج آماده می‌کند. ریچارد چپل به بررسی چگونگی پیشرفت «جنایت و مکافات» توسط داستایفسکی پرداخته و به استفاده از «منشور الهی» اشاره کرده است. منشور الهی شامل شش دلیلی است که مردم دچار رنج می‌شوند و داستایفسکی سناریوهای مختلفی برای نمایندگی از هر دلیل ارائه می‌دهد. راسکلنیکوف به دلیل «شناسایی تخلف» رنج می‌کشد، که همان گناهی است که پس از کشتن دو زن بر او فشار می‌آورد. این رنج حتی بیشتر است زیرا در این احساس گناه متوجه می‌شود که او فرد تحسین‌برانگیزی نیست که فکر می‌کرده است. در نتیجه، او به دلیل «مشارکت در عذاب و رنج دیگران» نیز رنج می‌کشد، که ناشی از قتل بی‌رحمانه قربانیانش است و سپس «حرص و جاه‌طلبی» به آن اضافه می‌شود. وقتی او در اجرای تمام برنامه‌اش فراتر از قتل ایوانونا ناکام می‌ماند، بار جاه‌طلبی‌اش به شدت بر دوشش سنگینی می‌کند، زیرا هیچ شانسی برای دستیابی به آن ندارد. این نارضایتی از خود، بیشتر از خودکشی‌اش به افسردگی‌اش دامن می‌زند. سه دلیل آخر در منشور الهی شامل «کمبود ایمان»، «تکبر» و «ناتوانی در عشق» است. در اینجا، مهم است که به دیدگاه چپل درباره چگونگی ارتباط تکبر با تمامی دسته‌های رنج توجه کنیم. در حالی که تکبر راسکلنیکوف بزرگ‌ترین عذاب اوست، او به دلایل فوق‌الذکر رنج می‌کشد و این تلاقی‌ها جایی است که سونیا سعی می‌کند درد او را تسکین دهد. وقتی راسکلنیکوف در آپارتمانش با سونیا است و سعی می‌کند جنایاتش را توضیح دهد، او به او اطمینان می‌دهد که او را رها نخواهد کرد، و حتی قول می‌دهد که به هر جایی که او برود، حتی به زندان، او را دنبال کند. وقتی از او می‌پرسد چه باید بکند، سونیا به او توصیه می‌کند به جایی که این جنایات را مرتکب شده، برگردد، زمین را ببوسد و بر روی زمین زانو بزند و سپس به طور علنی اعتراف کند که او یک قاتل است. با این کار، او به خدا اعتراف کرده و شانس بخشش گناهانش را به دست می‌آورد.

در حالی که دین نقش بزرگی در «جنایت و مکافات» دارد، استفاده داستایفسکی از شخصیت لازاروس بیشتر به آهنگی اشاره دارد تا داستان کتاب مقدس—هرچند که آن هم ذکر شده است. آهنگ لازاروس نمایانگر این باور است که رابطه بین ثروتمندان و فقرا باید شامل کمک ثروتمندان به فقرا از طریق صدقه‌دهی باشد. وقتی راسکلنیکوف آماده می‌شود تا با پورفیری پتروویچ، کارآگاه پرونده قتل ایوانونا و لیزاوتا، مواجه شود، به خود می‌گوید: «باید نقش لازاروس را هم برای او بازی کنم». وقتی راسکلنیکوف این را می‌گوید، منظورش این است که باید وضعیت خود به عنوان یک دانشجوی فقیر و ترک تحصیل کرده را بپذیرد تا به نظر بی‌گناه‌تر به پتروویچ جلوه کند. این بازی دادن از سوی افرادی مانند راسکلنیکوف، که در قشر فقیر جامعه قرار دارند، و همچنین از سوی ثروتمندان مشاهده می‌شود. خواهر راسکلنیکوف، دُنیا، با مردی به نام لوزین نامزد شده بود. وقتی دُنیا از ازدواج خارج می‌شود، لوزین خود را سرزنش می‌کند که چرا از پولش برای بازیچه کردن او استفاده نکرده و با خرید هدایا گران قیمت او را نگه نداشته است، به جای اینکه فکر کند باید با او بهتر رفتار می‌کرد. از طریق شخصیت‌های فرعی مانند این‌ها، پیام‌های زیرین زیادی به تصویر کشیده می‌شود. در حالی که راسکلنیکوف شخصیت مرکزی «جنایت و مکافات» است، داستایفسکی از شخصیت‌های فرعی به‌عنوان ابزاری برای منعکس کردن جنبه‌هایی استفاده می‌کند که راسکلنیکوف ممکن است فاقد آن‌ها باشد، مانند آگاهی و توانایی شناسایی و پذیرش اشتباهات خود. سونیا، بخشی از خانواده‌ای است که او را مجبور به فحشا کرده‌اند زیرا آن‌ها بسیار فقیر بودند و پدرش نیز به حدی مست بود که نمی‌توانست به او توجه کند. نام پدر او، مارتلادوف، است و او کسی است که راسکلنیکوف در یک بار با او ملاقات کرده و از شرمساری‌اش درباره وضعیتی که دخترش را در آن قرار داده، اعتراف می‌کند. به طور مشابه، مادر راسکلنیکوف خواهرش را به کار در شرایط نامناسب وادار می‌کند تا بتواند راسکلنیکوف را به دانشگاه بفرستد. او در این مورد احساس گناه می‌کند وقتی که دُنیا به مرکز درام شهر تبدیل می‌شود، پس از آنکه شوهر خانواده‌ای که او برایشان کار می‌کند، به او تمایل پیدا می‌کند. این شخصیت‌ها اشتباهاتی مرتکب شده‌اند، اما آنچه آن‌ها را به راسکلنیکوف مرتبط می‌کند، این است که آن‌ها اشتباهات خود را می‌پذیرند، در حالی که او باید شجاعت پیدا کند تا این کار را انجام دهد.

تقلاهای راسکولنیکف با اعتراف به اینکه میتواند مانند هر کس دیگری اشتباه کند، از این باور او ناشی میشود که دو نوع آدم در جهان وجود دارد. او در سراسر رمان به ناپلئون ارجاع میدهد، زیرا معتقد است که او نمونه‌ای از این است که چگونه چیزهایی که بد تلقی می‌شوند باید اتفاق بیفتند تا پیشرفت حاصل شود. پرل نیمی این را به عنوان «فرقه قدرت» تعریف می‌کند، بخشی که راسکولنیکف به برتری افراد خاص نسبت به قوانین عادی اعتقاد دارد. آن بخشی از راسکولنیکف که او را به محض اینکه سعی می‌کند این باور را اعمال کند، فلج می کند، را می‌توان به عنوان “فرقه کودک” نام برد. فرقه کودک احساسات و افکار راسکولنیکف است که فرقه قدرت را به چالش می‌کشد و در نهایت بر آن غلبه می‌کند. این دوگانگی در راسکولنیکف با نام او رابطه جالبی دارد. “راسکولوت” فعل روسی به معنای تقسیم یا تقسیم است. هنگام تجزیه و تحلیل شکاف بین احساسات و اعمال راسکولنیکف، به نام او معنای بیشتری می‌دهد و نشان می دهد که داستایوفسکی تا چه اندازه در کار خود بسیار هدفمند بوده است.

هنگامی که به عواملی که یک رمان را قابل توجه می‌سازند، توجه می‌کنیم، هیوج کورتل توضیح می‌دهد که رمانی که می‌تواند به طور گسترده‌ای تفسیر شود، آن را به یاد ماندنی می‌سازد. کورتل به بخشی از نویسنده که اجازه می‌دهد این اتفاق بیفتد، به عنوان «شاعر» اشاره می‌کند، زیرا آن‌ها بدون توضیح می‌نویسند. از این منظر، او به موفقیت داستایفسکی در این زمینه در بیشتر «جنایت و مکافات» اشاره می‌کند. جایی که کورتل معتقد است داستایفسکی در این رمان شکست خورده، در پایان آن است. به جای اینکه مخاطب را رها کند تا نظرات خود را درباره جنبه‌های خاص گردآوری کند، او پایانی می‌نویسد که تأیید می‌کند چه چیزی بهتر بود ناگفته بماند، به‌ویژه توانایی راسکلنیکوف در احساساتی مانند غم، عشق و پشیمانی.

به طور کلی، استفاده داستایفسکی از زمان، نمادگرایی و جنبه‌های فلسفی در «جنایت و مکافات» هر یک سطوح مختلفی از معنا را به داستان می‌بخشند. وقتی مفهوم زمان را از نظر زمینه و پیشرفت داستان در نظر می‌گیریم، به خواننده این امکان را می‌دهد که اهمیت رویدادهای پیش‌بینی شده را درک کند و در عین حال تأثیراتشان بر تصمیمات شخصیت‌ها را بفهمد. توجه او به جزئیات با استفاده از موتیف‌ها برای ارتباط دادن احساسات و نیت‌های زیرین شخصیت‌ها، لایه دیگری از معنا را برای این رمان ایجاد می‌کند، زیرا تفسیر این موتیف‌ها «جنایت و مکافات» را برای هر خواننده‌ای متفاوت می‌سازد. در نهایت، رمان داستایفسکی پذیرای فلسفه‌های مختلفی است و در عین حال استقلال خود را از هر ایدئولوژی خاص حفظ می‌کند. او این رمان را به گونه‌ای می‌نویسد که با ایده‌های مختلفی قابل تطبیق است، به طوری که به دلیل پیام مرکزی منحصر به فردش نمی‌توان آن را در یک دسته خاص جای داد. این پیام می‌تواند به دوره‌های مختلف تاریخی، از جمله قرن بیست و یکم، اعمال شود. پیشرفت ناگزیر جوامع معمولاً افرادی را که از نظر اقتصادی در مضیقه‌اند، به حال خود رها می‌کند. زمانی که این انزوا ادامه پیدا کند، آیا تعجب‌آور است که افرادی که سعی در ساختن زندگی برای خود دارند، در تلاش باشند تا ثابت کنند که ارزشمندند، در حالی که دولتشان با آن‌ها به عنوان یک موجود پست و ناچیز رفتار می‌کند؟ «جنایت و مکافات» دیدگاه‌های متنوعی را برای تفکر مخاطب ارائه می‌دهد. با وجود راه‌های مختلفی که این رمان می‌تواند خوانده و تفسیر شود، یک چیز روشن است: «جنایت و مکافات» درخشان است.

+ posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *