کژ نگریستن

دنیای امروز ما


دنیای غرب:
در جهان بکت و کافکا مطلقاً اثری از وحشت نیست، اتفاقاً لبالب از طنز است، این بدان معناست که جهان این دو پساکوپرنیکی‌ست، جهانی که سرانجام به نظامی فیزیکی دست یافته است، جهانی که در آن فاعل شناخت مفهوم دارد، می‌توان نظام‌ها یا بی‌نظمی‌های منطقی را شناخت. مسئله اینجا این‌ست که انسان نسبت به این نظام‌ها یا بی‌نظمی‌های منطقی دچار غربت است. انسان با جهان پیرامونش ناهمگون است، و این ناهمگونی شکل فجیعی از تبعید را تداعی می‌کند که در آن قرار نیست تلاشی در راستای همگونی جهان و انسان بشود؛
جهان به مثابه تبعیدگاه انسان را می‌آزارد، و انسان به مثابه تبعیدی گاهی سر به دیوار جهان می‌کوبد و گاهی در گوشه‌ای از جهان از حال می‌رود.

دنیای شرق:
اما پو و لاوکرفت زهر-کلماتی هستند که گویا هرگز هیچ لطیفه‌ای ندیده‌اند. آن‌ها به نظم و بی‌نظمی ارگانیک معتقد نیستند، و اساساً منطق را در جهانی بیرون از جهان ارگانیک جستجو می‌کنند. انسان در این جهان فاقد عنصر شناخت است، پس دست خالی از هر تعریفی‌ست، پس چون نمی‌شناسد وحشت می‌کند، مدام دچار است، مدام گرفتار است بین دیوارهایی که نیست. در جهان پو و لاوکرفت انسان نه تبعیدی‌ست نه زندانی نه غریب و نه ناهمگون. آنجا انسان دچار تناقض تعریف است؛ نمی‌داند برای جهان چه تعریفی دارد، و نمی‌تواند از جهان تعریفی بپردازد.

دنیای امروز ما:
ما لبالب از طنزیم چون جهانمان را نیروهای غیر ارگانیک با منطق پساکوپرنیکی ساخته‌اند. مصالح این جهان از تعاریف تعریف نشدنی‌ست؛ به دیوارش سر بزنیم به خلأ پرتاب می‌شویم، در گوشه‌ایش از حال برویم به خلأ فرو می‌افتیم. پس به شکل وقیحی از طنز دچار وحشتیم. ما مدام می‌دانیم که نمی‌دانیم و متصلاً نمی‌دانیم که می‌دانیم، و در منظومه‌ای که مثلاً مرکزش خورشید است گاهی به خود می‌آییم و می‌بینیم روی زمین گرد زحل می‌گردیم. ما نه در نظامیم نه در بی‌نظمی، فقط به شکل وحشتناکی هستیم و به شکل احمقانه‌ای ادامه می‌دهیم.

حجت بداغی
+ posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *