مقالات

میلان کوندرا امروز چقدر مهم است؟

منبع: گاردین

مترجم: فاطمه علی‌اکبریان

در دهه 1980 همه «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» و «خنده و فراموشی» می‌خواندند. اما شهرت میلان کوندرا امروز چطور است؟ آیا تصویرسازی خاص او از زنان به شهرتش آسیب رسانده؟

در صفحه اول رمان جدید میلان کوندرا که در 85 سالگی نوشته، مردی در ماه ژوئن در خیابانی در پاریس قدم می‌زند، درست زمانی که “خورشید صبحگاهی از ابرها بیرون می‌آمد”. اسمش آلن است. ما سن او و ظاهرش را نمی‌دانیم، اما می‌دانیم که او یک روشنفکر است، زیرا تماشای ناف زنان جوانی که در خیابان از کنارش می‌گذرند، یک سری تاملات در او برمی‌انگیزانند که هر کدام تلاشی است برای «توصیف و تعریف خاص جهت‌گیری‌های اروتیک مختلف».

نویسنده این قسمت چه کسی جز میلان کوندرا می‌تواند باشد؟ دو موضوع اصلی رمان‌های او در یک صفحه و نیم اول موجود است: اولاً تقدم نگاه مرد، خیره‌شدن به بدن زن، مسحور آن شدن، و نظریه‌پردازی مفصل درباره آن بر اساس آنچه در آنجا می‌بیند. دوم، گستره والای آن نظریه که در «مرکز قدرت اغواگر زنانه» نه‌تنها «یک مرد» بلکه «یک دوره» در نظر گرفته شده است: گواهی بر جاه‌طلبی رمان‌نویسی که زندگی کاری خود را صرفِ ایجاد ارتباط بین آگاهی فردی و جریان‌های در حال تغییر تاریخ و سیاست کرده است.

«جشن بی‌معنایی»، قطعاً کوندرای معمولی است، اگر کوندرای کلاسیک نباشد. این کتاب یک پیرمرد است و درحالی‌که نشانه‌های سوسوزدنی از حکمت ملایم و بازیگوش در آن دیده می‌شود، اگر چیزی پاییزی در آن نباشد شگفت‌انگیز خواهد بود. نگاهی به پشت جلد رمان‌های کوندرا در نسخه‌های فابر مجموعه‌ای از نقل‌قول‌ها از جمله ایان مک ایوان، سلمان رشدی و کارلوس فوئنتس را نشان می‌دهد که اکثر آنها بیش از 30 سال قدمت دارند و به ما یادآوری می‌کند که اوج شهرت او در سال 2018 بود. دهه 1980، دهه‌ای که همه کتاب «خنده و فراموشی» و «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» را می‌خواندند.

چرا آن کتاب‌ها در آن زمان این‌قدر ضروری به نظر می‌رسیدند؟ آیا به این دلیل بود که آنها به طور گذرا با روح زمانه منطبق شدند یا چیزی بادوام‌تر را مجسم می‌کردند؟ تاریخ چگونه آنها را قضاوت خواهد کرد؟ این‌طور به نظر می‌رسد که شهرت او بر سه رمان بزرگ «دوره میانی» استوار باشد: کتاب «خنده و فراموشی»، «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» و «جاودانگی». قبل از اینها، ما سه‌گانه‌ای از رمان‌های کمیک داریم – «شوخی»، «زندگی جای دیگریست» و «والس خداحافظی» – که محیط چکسلواکی پس از جنگ و دوران کمونیستی را به‌وضوح تداعی می‌کند. پس از آن، ما سه رمان کوتاه – «آهستگی»، «هویت» و «جهالت» – را داریم که عناوین آنها به همان اندازه که گرایش فلسفی آنها نشان می‌دهند نشان‌دهنده  وجهه‌ی داستانی آنها هستند.

بااین‌حال، کتاب‌های دوره‌ی میانی، آن‌هایی هستند که کوندرا در آنها نه‌تنها صدای ادبی متمایز خود، بلکه فرم کامل خود را پیدا کرد. آنها رمان‌های دوران تبعید هستند. کوندرا چکسلواکی را در سال 1975 ترک کرد و در آن زمان از سمت معلمی خود اخراج شد، از حق کار محروم شد و رمان‌هایش را در کتابخانه‌های عمومی ممنوع کرد. ورود او به پاریس مصادف بود با تغییر چشمگیر جهت‌گیری ادبی. کتاب «خنده و فراموشی» از روایت خطی سنتی پیروی نمی‌کند، بلکه مجموعه‌ای از داستانهاست که با تعداد انگشت شماری شخصیت‌های تکراری، اما با مضامین، واژه‌ها، و موتیف‌های تکرارشونده به‌هم‌پیوسته شده‌اند. انگار ترک وطن باعث شد کوندرا خود را از قید و بندهای قراردادهای رسمی نیز رها کند. رمان سیالیت باورنکردنی، سهولت غبطه‌انگیز در گذر از داستان‌نویسی به مقاله‌نویسی و بازگشت دوباره داشت.

جدایی‌ناپذیری فرم و محتوا: این یکی از چیزهایی است که کار کوندرا به ما می‌آموزد. کوندرا در رمان «آهستگی» درباره معروف‌ترین کتاب پیر کودرلوس دی لاکلو می‌نویسد: «شکل رساله‌ای «روابط خطرناک» صرفاً یک رویه فنی نیست که به‌راحتی با دیگری جایگزین شود. فرم به‌خودی‌خود گویا است و به ما می‌گوید که شخصیت‌ها هر چه را متحمل شده‌اند، برای گفتن، برای انتقال، برقراری ارتباط، اعتراف، نوشتن آن متحمل شده‌اند. در چنین دنیایی که همه چیز گفته می‌شود، سلاحی که هم دردسترس‌ترین و هم کشنده‌ترین است، افشاگری است.»

این مشاهدات، البته، نه فقط از جانب یک مورخ ادبی حساس، بلکه از جانب کسی است که تحت نظارت پلیس‌مخفی زندگی کرده است. نوشتن، و آنچه ممکن است درباره نویسندگانش «افشا» کند، یکی از مهم‌ترین موضوعات در آثار کوندرا از رمان «شوخی» به بعد است. در کتاب «خنده و فراموشی»، تمینا، تبعیدی چک که در یک شهر غربی بی‌نام زندگی می‌کند، تمام تلاش خود را می‌کند تا 11 دفترچه گمشده را از کشور مادری خود پس بگیرد. یکی از موانعی که او با آن مواجه است عدم درک غربی‌هاست: “برای اینکه مردم اینجا هر چیزی را در مورد زندگی او بفهمند، باید ساده می‌شد” – بنابراین او دفترچه‌ها را برای مردم به عنوان “اسناد سیاسی” توصیف می‌کند، اگرچه آنها واقعاً خاطراتی هستند که او می‌خواهد آن‌ها را نه به دلایل سیاسی، بلکه به دلایل شخصی پس بگیرد. و «می‌خواهد بدن گمشده‌اش را به آن بازگرداند. آنچه او را به آن ترغیب می‌کند، میل به زیبایی نیست. میل به زندگی است.»

کتاب «خنده و فراموشی» از طریق این داستان و سایر همراهان به‌هم‌پیوسته آن، به زیبایی نقاطی را در زندگی ما روشن می‌کند که در آن هویت – ساختن خود ما از طریق حافظه – با نیروهای سیاسی که با آن در تضاد هستند تلاقی می‌کند. این مضمونی جدایی‌ناپذیر از بستری است که کوندرا در آن بزرگ شده است، دنیای کمونیسم دوران شوروی، زمینه‌ای که ناظران غربی را در دهه‌های 70 و 80 مجذوب و تا حدودی گیج می‌کرد و به نظر می‌رسید که رمان‌های او دریچه ای منحصر به فرد بر روی آن باز می‌کند. ، پیچیدگی‌های آن را با کنایه، مالیخولیا و سختگیری فکری بی بدیل زنده می‌کند. جای تعجب نیست که این رمان‌ها، در اولین انتشار، از ضروری‌ترین اسناد ادبی زمان خود به نظر می‌رسید.

بعدها کوندرا کتابی درباره رمان نوشت: هنر رمان، مجموعه‌ای از هفت مقاله که در آن کوندرا برداشت خود از سنت رمان‌نویسی اروپایی و جایگاه خود را در آن بیان کرد. متن کلیدی در تحلیل او رمان «خوابگردها» اثر هرمان بروخ بود، سه‌گانه‌ای که تعداد کمی از خوانندگان بریتانیایی در آن زمان با آن آشنا بودند و امروز حتی کمتر آن را می‌خوانند. در این کتاب‌ها، بروخ نیز سعی در ترکیب حالت‌های مختلف داشت، اما به نظر کوندرا «عناصر متعدد (مصراع، روایت، گزارش خبری، گزارش، مقاله) بیشتر از آنکه در یک وحدت «چند صدایی» واقعی ترکیب شوند، کنار هم گذاشته شده‌اند». بنابراین، سخت است که تمام کارهای کوندرا پس از تبعید را تلاشی برای ادامه دادن کاری که بروخ آغاز کرده بود، نبینیم، و کاری پیروزمندانه به این معنا که ترکیب خود او از این عناصر واقعاً یکپارچه و ارگانیک به نظر می‌رسد.

با این حال، آیا کوندرا به بهای چیزی حیاتی – حقیقت روانشناختی برای زندگی، به این امر دست یافت؟ او در «هنر رمان» اظهار داشت: رمان‌های من روان‌شناختی نیستند. “به طور دقیق‌تر: آنها خارج از زیبایی‌شناسی رمانی هستند که معمولاً روانشناختی نامیده می‌شود.” این یک بیانیه منفی بود – بیانیه‌ای از آنچه که رمان‌های او نیستند – اما وقتی نوبت به تعریف آنها می‌رسید، کمتر صریح بود. «همه رمان‌ها، در هر عصری، با معمای خود سروکار دارند… اگر من خودم را خارج از رمان به اصطلاح روان‌شناختی قرار دهم، به این معنا نیست که می‌خواهم شخصیت‌هایم را از زندگی درونی محروم کنم. فقط به این معنی است که معماهای دیگری وجود دارد، سؤالات دیگری که رمان‌های من در درجه اول به دنبال آن هستند… درک خود در رمان‌هایم به معنای درک اصل مسئله وجودی آن است. برای درک رمز وجودی آن.”

او در ادامه توضیح داد که این «رمز وجودی» ممکن است به صورت یک سری کلمات کلیدی بیان شود. به عنوان مثال، برای ترزا در «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی»، این کلمات کلیدی می‌توانند «جسم، روح، سرگیجه، ضعف، بت، بهشت» باشند. تحسین‌کنندگان کوندرا که تحت‌تاثیر درخشش فلسفی آن رمان (و بدون شک در مورد بسیاری از خوانندگان مرد تحت تأثیر اروتیسم آن)، بودند با خوشحالی این موضوع را پذیرفتند که کوندرا از رمز وجودی به عنوان وسیله‌ای برای ترسیم شخصیت استفاده می‌کند. یا به تعبیر نقد ادبی سنتی‌تر، از کم بودن توصیفات آن گذشتند. اما شخصیت‌ها بیشتر از ایده‌ها در حافظه می‌مانند. چند سال پیش، جان بانویل در این روزنامه مقاله جالبی را نوشت و «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» را ارزیابی کرد. لحن او تحسین‌برانگیز اما کمی بدبینانه بود. او نوشت: «از اینکه چقدر کم یادم آمد شگفت زده شدم. درست مانندِ عنوان کتاب، کتاب مانند یک بادکنک که از بندش بیرون آمده از ذهنم خارج شده بود… از شخصیت‌ها اصلاً هیچ چیز، حتی نام آنها خاطرم نمانده بود.» او با اعتراف به اینکه رمان همچنان ارتباط سیاسی خود را حفظ کرده است، افزود: «اما، این ارتباط در مقایسه با حس زندگی، احساسی که رمان‌نویسان واقعاً بزرگ با آن ارتباط برقرار می‌کنند، چیزی نیست.» از نوشته‌های خودش، به نظر می‌رسد که کوندرا خود را بخشی از سنت نویسندگان «واقعاً بزرگ» نمی‌داند که بانویل به طور ضمنی به آن اشاره می‌کرد. اما کمبود آن «حس زندگی» هیچ جا به اندازه‌ی توصیف کوندرا از زنان احساس نمی‌شود.

شاید هیچ پرونده‌ی فمینیستی علیه کوندرا، هرگز به شیوایی بیانِ جوآن اسمیت در کتاب زن‌ستیزی‌هایش مطرح نشده باشد، جایی که او معتقد بود «خصومت عامل مشترک همه نوشته‌های کوندرا درباره زنان است». به عنوان مثال، او بخش‌های زیادی را ذکر کرد، از جمله قسمتی بسیار ناراحت‌کننده از کتاب «خنده و فراموشی» که در آن راوی با سردبیر مجله‌ای زن ملاقاتی مخفیانه برقرار می‌کند که با سفارش مقاله‌هایی از او، خود را به خطر انداخته است. زن در مورد این برخورد که در یک آپارتمان ناشناس اتفاق می‌افتد بسیار عصبی است به طوریکه کنترل روده‌های خود را از دست می‌دهد. با این حال، در ملاقات با او، واکنش اصلی و غیرقابل توضیح راوی «میل وحشیانه برای تجاوز به او است… من می‌خواستم او را به‌طور کامل با تمام مدفوع و روح وصف ناپذیرش مهار کنم». (بدون شک این یک متن تلخ است، اما من آن را بیش از هر چیز دیگری تهمت به مردان می‌دانم.)

در برابر نمونه‌های انتقادآمیز اسمیت، ما باید به تعداد شخصیت‌های زن اشاره کنیم – به ویژه در داستان‌های بعدی کوندرا – که حداقل به اندازه مردان او شناخته شده اند. «جهالت» به نوعی مورد علاقه من در میان رمان‌های اخیر است، به ویژه به این دلیل که قهرمان آن، ایرنا، شخصیتی پیچیده و دلسوز است که نگرش‌های دوسوگرای او نسبت به تبعید با شوخ طبعی و شفقت بررسی می‌شود. اما حتی در اینجا، در انتهای کتاب، تصویر نهایی ما از ایرنا تصویری عینی است، زیرا او برهنه می‌خوابد و «پاهایش را بی احتیاطی از هم باز کرده است»، در حالی که معشوقش چشمانش را به فاق او دوخته و «نگاه می‌کند»، برای مدت طولانی در آن مکان غمگین». چرا کوندرا احساس می‌کند که باید زنانش را با این همه دقت و ظلم افشا کند؟ و چگونه می‌توانست یک کتاب 150 صفحه‌ای از مقالات درباره رمان اروپایی بنویسد، بدون اینکه از یک نویسنده‌ی زن به جز آگاتا کریستی یاد کند؟

من احساس می‌کنم هیچ چیز به شهرت بلندمدت کوندرا به اندازه فقدان «حس زندگی» لطمه نزده است. من او را زن‌ستیز نمی‌دانم اما فکر می‌کنم که او جهان را منحصراً از دیدگاه مردانه می‌بیند و همین مطلب باعث شده دستاوردهای او به عنوان یک رمان نویس و مقاله نویس محدود شود.

+ posts

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *